شجاعت کافی برای انجام کار را داشتم
از کار نمیترسیدم و هیچوقت به خود نمیگفتم از عهده کاری برنمیآیم. شجاعت کافی برای انجام کار را داشتم اما این همهچیز نبود. وقت آن بود ابزارهای لازم را برای کار تهیه کنم. کسی را نمیشناختم از او ابزار بگیرم. سرمایه و نقدینگی هم نداشتم. علاوه بر این، حتی اگر کاری میساختم، نمیدانستم آن را به چه کسی بفروشم. در همین فکر بودم که در میدان هفتحوض نارمک (همآنجایی که امروز مسجدالنبی وجود دارد.) با سینمای در حال ساختی مواجه شدم. دلی به دریا زدم و وارد آن سینمای نیمهکاره شدم.
از اولین کسی که آنجا دیدم پرسیدم: «این سینما چند صندلی احتیاج دارد؟»
نمیدانستم با چه کسی صحبت میکنم. او از من پرسید: «برای چی این سوال را میکنی؟»
گفتم: «میخواهم صندلیهای این سینما را بسازم.»
پرسید: «کارگاهت کجاست؟»
گفتم: «همینجا! نزدیک میدان هفتحوض.»
نمونهای از صندلیها که آنجا بود را نشانم داد.
پرسید: «هر کدام از این صندلیها را به چه قیمتی میسازی؟»
گفتم: «باید اول کار را بررسی کنم و بعد از محاسبه به شما خواهم گفت که با چقدر میتوان کار را تمام کرد.»
گفت: «خیلی خوب! پس حداقل بگو هر کدام از اینها چقدر پارچه مصرف دارد؟»
فکری کردم و براساس تجربه ششماههای که در کارگاه آقای ایزمیریان به دست آورده بودم، صندلی را اندازه گرفتم.
بعد به او گفتم: «کف و پشت آن ۷۰ سانتیمتر پارچه میخواهد.»
او از جایی که نشسته بود، بلند شد. متر و قیچی برداشت و سراغ یک توپ مشما رفت که گوشهای گذاشته بودند. ۷۰ سانتیمتر از آن را برید و به من داد و گفت: «این را روی صندلی بکش ببینم!»
مشما عرض ۱۴۰سانتیمتر داشت. آن را به دو نیم تقسیم کردم. پشت صندلی ۴۰در ۶۶ سانتیمتر بود و ۴سانتیمتر برای کوبیدن جا داشت. کف آن نیز عینا همانطور بود. توضیح دادم که من الان ابزار ندارم که اینها را بکوبم اما این اضافات جایی برای کوبیدن است.
با این حرف من، از کوره در رفت، عصبانی شد و فریاد کشید.
همآنجا فهمیدم که تا حالا با صاحب سینما صحبت میکردم. دستیارش را صدا کرد و گفت کسی که قرار است صندلیها رابسازد، مرد کلاش و کلاهبرداری است و دروغ گفته که هر صندلی ۳ متر مشما میخواهد. کار را ارزانتر گفته، اما پارچه را به متراژ بالاتری گرفته که سود بیشتری بگیرد.
با همان عصبانیت و بدون اینکه شناختی از من داشته باشد و نمونه کاری از من ببیند، تصمیم گرفت ساخت صندلیها را به من بسپارد. بنابراین خیلی راحت ساخت صندلیها رابه من واگذار کرد و از جیب خود ۴برگ چک ۱۰۰ تومانی تضمینی داد.
نظرات
60 سال زندگی با هنر و صنعت چوب چالش ها و تجربیات