مقدمه
در سال 2008 میلادی، درحالیکه مسیر یک ساعته به محل کار خود، یعنی دانشگاه میسوری کانزاس را طی میکردم، برچسب مردی را بر سپر عقب خودرو مرسدس بنز شاسی بلندی دیدم. آن مرد تا حدودی خمیده و صورتی به شدت خسته داشت. شلوار سفید و قرمز راه راه بر تن و جیبش به بیرون برگردانده، ژاکت آبی تیره رنگ و کلاهی با ستارههایی تزئین شده به سر کرده بود. او درواقع عمو سام بود. راننده این خودرو همانند بسیاری از مردم آمریکا، بر این باور بود که دولت آمریکا بیپول شده و با منابع درآمدی خود، قادر به تأمین مهمترین هزینههای خود نیست. سئوال اساسی این است که هزینههای دولت در خصوص مراقبتهای بهداشت و یا زیرساخت، آموزش و پرورش و یا تغییرات آب و هوایی و...، چگونه باید تأمین مالی شوند؟ برچسب عمو سام، ناامیدی، تشویش و اضطراب واقعی دولت در خصوص میزان کسری بودجهی فدرال را بهخوبی به تصویر میکشید.
این تصویر گویای این واقعیت است که چرا مردم از بیاحتیاطی و بیتدبیری دولت عصبانیاند. اگر خانوار هم همانند دولت دخل و خرج کند، آنگاه خانوار نیز مانند عمو سام فقیر و مستاصل و درمانده و ورشکسته خواهد بود. اما اگر بودجه فدرال با بودجه خانوار متفاوت باشد، چه؟ اگر به شما نشان دهیم که ترس و وحشت از کسری بودجه واقعی نیست، آنگاه نظر شما تغییر میکند؟ و اگر بتوان اقتصادی داشت که در آن مردم و سیاره زمین در اولویت قرار گیرند، و خلق پول برای انجام این کار مشکلی ایجاد نکند، آنگاه چه نظری خواهید داشت؟
کوپرنیک و دانشمندانی که از او پیروی میکردند با تغییر درک ما از کیهان نشان دادند که زمین به دور خورشید میچرخد و نه بالعکس. درک و فهم علمی مشابه در خصوص کسری بودجه دولت و رابطه آن با اقتصاد نیز ضرورت دارد. هنگامیکه پول برای افزایش رفاه جامعه خلق میشود، گزینههای بسیار زیادی روی میز قرار میگیرند، اما ناچاریم افسانههایی که ما را به عقب رانده ابتدا بررسی کنیم.
این کتاب با رویکرد کوپرنیکی، لنز تئوری پولی مدرن را برای تحلیل اقتصادیِ کسری بودجه به کار میگیرد. استدلالهای مهمی که ارائه میشود ناظر بر کشورهایی همانند ایالات متحده، بریتانیا، ژاپن، استرالیا، کانادا، و... است که دولت انحصار انتشار پول رایج کشور را دارد. تئوری پولی مدرن با تبیین اینکه کسری بودجه تقریباً در همه موارد خوب است، نگرش اقتصادی و سیاسی ما را تغییر خواهد داد. در این تئوری کسری بودجه ضروری است، و نگاه و چاره و درمان سنتی آن اغلب ناقص و نادرست است. لذا به جای تنظیم بودجه متعادل که هدفی است نادرست، باید به دنبال مهار پول عمومی و مقتدر جهت تعادل اقتصاد بود، بهطوری که رفاه جامعه تضمین و عرضه پول در دستان اندک افرادی متمرکز نشود.
در دیدگاه متعارف و سنتی، از آنجا که دولت به خودی خود پول ندارد، مالیاتدهندگان در کانون بودجه دولت قرار گرفته و تنها منبع تأمین مالیِ مخارج دولت، همان مالیات است. تئوری پولی مدرن درک و فهم ما را در این خصوص کاملاً تغییر داده و نشان میدهد که دولت منتشرکننده پول است و مخارج خود را از این طریق تأمین مالی میکند و نه از طریق مالیات. مالیات به منظور تأمین مالی مخارج دولت اخذ نمیشود، بلکه اهمیت آن چیز دیگری است که به آن اشاره خواهد شد.
وقتی برای اولین بار با این ایده مواجه شدم، تا حدودی شک و تردید داشتم، و بهعنوان یک اقتصاددان حرفهای، با تحقیقات گسترده در خصوص عملیات مالی و پولی دولت، به دنبال دلایلی متقن جهت رد تئوری پولی مدرن بودم. در ابتدا مقالهای علمی منتشر کرده و بی درنگ متوجه شدم که درک و فهم پیشین من در این خصوص اشتباه بوده. ایده اصلی تئوری پولی مدرن ممکن است در ابتدا بیگانه و عجیب و غریب بهنظر رسد، اما برای من ثابت شد که از نظر توصیفی دقیق است. بهیک معنا، تئوری پولی مدرن درواقع لنز بیطرفی است که چگونگی کارکرد سیستم پولی را توصیف میکند. قدرت توضیح دهندگی آن به ایدئولوژی و یا احزاب سیاسی وابسته نیست. تئوری پولی مدرن روشن میکند که چه چیزی از نظر اقتصادی امکان پذیر است و بنابراین، زمینهی مناظرات و منازعات سیاسی امکانسنجی مالی دولت را تغییر میدهد. تئوری پولی مدرن به اثرات اقتصادی اجتماعی تغییر سیاستهای پیشنهادی توجه دارد تا محدودیتهای بودجهای. ابا پی لرنر، معاصر جان مینارد کینز مدافع این رویکرد، آن را مالیهی عملکردی نامید. یعنی سیاست را بر اساس نحوهی عملکرد آن قضاوت کنیم. اینکه آیا سیاست اقتصادی باعث کنترل تورم میشود، اشتغال کامل را تضمین میکند و توزیع درآمد و ثروت را عادلانهتر میکند؟
اعتقاد مرسوم این است که راه حل تأمین مالی مخارج دولت، صرف پول بیشتر است. البته که اینگونه نیست. باور به عدم وجود محدودیتهای مالی بودجهی دولت به هیچ وجه به این معنا نیست که هیچ محدودیت واقعی برای اقدامات جاری و آتی دولت وجود ندارد. قطعاً هر اقتصادی محدودیتهای تکنولوژیکی، سرمایههای اجتماعی، کیفیت و کمّیت زمین، کارگران، کارخانهها، ماشینآلات و مواد خام و... خود را دارد، که بواسطهی میزان در دسترس بودن آنها اداره میشود. اگر دولت تلاش کند در اقتصادی که با سرعت کامل حرکت میکند، بیش از اندازه خرج کند، تورم شتاب میگیرد. بااینحال، محدودیتهای دولت منابع مالی و کسری بودجه نیست، بلکه فشارهای تورمی و منابع واقعی اقتصاد است. تئوری پولی مدرن، محدودیتهای واقعی را از محدودیتهای توهمی که بر خود تحمیل کرده، متمایز خواهد ساخت.
در مجلس سنای ایالات متحده، هر زمانی که موضوع تأمیناجتماعی مطرح شود، و یا نمایندهای در کنگره از مخارج بیشتر دولت برای آموزش و مراقبتهای بهداشتی حمایت کند، آنگاه بر سر چگونگی تأمین بودجهی آن و جلوگیری از افزایش کسری بودجه فدرال جنجال میشود. ولی آیا توجه کردهاید برای مجلس نمایندگان افزایش و گسترش بودجهی دفاعی، نجات بانکها یا دادن معافیتهای مالیاتی هنگفت به افراد ثروتمند آمریکایی مهم نیست؟ تا زمانی که آراء مردم وجود داشته باشد، دولت فدرال اولویتهای خود را تأمین مالی میکند. کسری بودجه مانع تصمیم فرانکلین دلانو روزولت از اجرای قرار دیل در دههی 1930 نشد، جان اف کندی را از فرود انسان بر کرهی ماه منصرف نکرد، و حتی یک بار هم کنگره را از جنگ باز نداشت. زیرا کنگره قدرت جمع کردن پول را دارد. اگر کنگره بخواهد کاری را انجام دهد، پول آن همیشه هست. اگر قانونگذاران میخواستند، میتوانستند قوانینی تصویب کنند که امروزه استانداردهای زندگی را ارتقاء دهد، سرمایهگذاری عمومی در آموزش و پرورش و فناوریهای نوین را تأمین مالی کنند و زیرساختهایی که برای کامیابی بلندمدت ما حیاتی هستند را بهبود بخشند. خرج کردن و یا نکردن یک تصمیم سیاسی است. بدیهی است که پیامدهای اقتصادی هر لایحهی قانونی باید بهطور کامل در نظر گرفته شود، ولی هزینهها هرگز نباید توسط اهداف بودجهای دلخواه، و یا تبعیت و وفاداری کورکورانه مقید شوند.
فکر نمیکنم دیدن برچسب عمو سام در نوامبر 2008 اتفاقی و تصادفی بود. باورهای منسوخ شده در خصوص اتمام پول دولت در بحران مالی همان سال در همه جا مشهود بود. ملت آمریکا در بدترین رکود اقتصادی پس از رکود بزرگ قرار داشت. احساس میشد که آمریکا در حال ورشکستگی است. اخلال در بازار وام مسکن شروع و سپس به بازارهای مالی جهانی سرازیر شد، و به صورت تمام عیار با فروپاشی اقتصادی، مشاغل، خانه و کاشانه و کسب و کار میلیونها آمریکایی را تحت تأثیر قرار داد. در نوامبر همان سال، هشتصد هزار آمریکایی شغل خود را از دست دادند. میلیونها نفر درخواست بیمهی بیکاری، غذا، مراقبتهای بهداشتی و درمانی و سایر مساعدتهای عمومی را کردند. با سقوط اقتصاد به رکودی عمیق، درآمدهای مالیاتی شدیداً کاهش یافت و هزینهی حمایت از بیکاران به شدت افزایش یافت، کسری بودجه رکورد 779 میلیارد دلاری را ثبت کرد و وحشت و اضطراب همه جا را فرا گرفت.
طرفداران تئوری پولی مدرن، از جمله من، این زمان را غنیمت شمرده تا ایدههای جسورانهی خود را به دولت اوباما ارائه و اصرار کردیم تا کنگره محرک قوی مالی را تصویب، مالیات بر حقوق و دستمزد را کاهش، کمکهای مالی را به دولتهای ایالتی و محلی افزایش و ضمانت شغلی را تصویب کند.
تا 16 ژانویه 2009، نیمی از ارزش چهار مؤسسهی مالی بزرگ آمریکا نابود شد، و ماهانه صدها هزار شغل در بازار کار از دست میرفت. درست همانند فرانکلین روزولت، پرزیدنت اوباما چهار روز بعد در 20 ژانویه با یک فوریت زمانی سوگند یاد کرد و طی سی روز، بستهی محرک اقتصادی 787 میلیارد دلاری را امضا کرد. برخی از مشاوران نزدیک او به محرک مالی حداقل 1.3 تریلیون دلار برای اجتناب از تداوم رکود پافشاری میکردند. و برخی دیگر به عدد تریلیون دلار نزدیک نمیشدند. در نهایت اوباما اعصاب خود را از دست داد. چرا؟ زیرا او در مبحث سیاست مالی محافظهکار بود. در اطراف او نظرات مختلفی شنیده میشد و او تصمیم گرفت با احتیاط اشتباه کند و عددی را کمتر از آنچه مشاورانش به او پیشنهاد میدادند انتخاب کند. کریستینا رومر، رئیس شورای مشاوران اقتصادی او متوجه بود که از بحرانِ به این بزرگی نمیتوان با محرکی کمتر از 787 میلیارد دلار عبور کرد. او محرک بلندپروازانهی «تریلیون-پلاس» را مطرح کرد و گفت: «خوب، آقای رئیس، این «لحظهی لعنتی» شماست و بدتر از آن چیزی است که فکر میکردیم، و نتیجه گرفت که بستهای به بزرگی 8/1 تریلیون دلار برای مبارزه با رکود لازم است. این گزینه توسط لارنس سامرز، اقتصاددان دانشگاههاروارد و خزانهدار سابق، وزیری که مشاور اقتصادی ارشد اوباما شده بود، وتو شد. سامرز ممکن بود محرک بیشتری را ترجیح دهد، اما از تصمیم کنگره که هر چیزی نزدیک به یک تریلیون دلار را رد میکند نگران بود. دیوید اکسلرود که بعداً مشاور ارشد رئیس جمهور شد، موافقت کرد که نگرانی هر چیزی بیش از یک تریلیون در کنگره و مردم آمریکا «شوک برچسب» ایجاد کند.
در نهایت، کنگره به دولتهای ایالتی و محلی اجازه داد ۷۸۷ میلیارد دلار برای مقابله با رکود، تأمین مالی زیرساختها و پروژههای سرمایهگذاری سبز، و معافیتهای مالیاتی برای تشویق مصرف و سرمایهگذاری بخش خصوصی کمک شود. تمام این مبالغ هزینه شد، ولی کافی نبود. اقتصاد، منقبض شده و کسری بودجه به بیش از 4/1 تریلیون دلار افزایش یافته بود. پرزیدنت اوباما با سؤالاتی متعددی روبرو بود و در 23 می2009، در مصاحبهای با C-SPAN، استیو اسکالی، مجری برنامه از او پرسید: خوب، در چه زمانی پول ما تمام میشود؟ رئیسجمهور پاسخ داد: «خوب، اکنون پول ما تمام شده». درواقع رئیس جمهور آنچه را که رانندهی ماشین شاسی بلند بنز بر سپر ماشین خود نصب کرده بود را تایید کرد. ایالات متحده ورشکست شده بود.
رکود بزرگ که از دسامبر 2007 تا ژوئن 2009 تداوم داشت، زخمهای دائمی بر خانوارهای آمریکایی بر جای گذاشت و بیش از شش سال طول کشید تا بازار کار ایالات متحده بهبود یافته و تمام 7/8 میلیون شغلی که بین دسامبر 2007 تا اوایل سال 2010 از بین رفته بود را باز یابد. میلیونها نفر، یک و یا بیش از یک سال برای یافتن شغل تلاش کردند، اما بیکار ماندند و برخی که بهاندازهای خوش شانس بودند به شغلی پاره وقت رضایت داده و یا مشاغلی را انتخاب کردند که دستمزد آنها بسیار کمتر از معمول بود. در همینحال، بین سالهای 2007 تا 2009 بحران سلب مالکیت، 8 تریلیون دلار از ثروت مسکن را بلعید و حدود 3/6 میلیون نفر از جمله 1/2 میلیون کودک آمریکایی را به کام فقر کشید.
کنگره کارهای بیشتری را باید انجام میداد، اما افسانهی کسری بودجه اجازه نمیداد. در ژانویه 2010، با نرخ بیکاری سرسامآور 8/9 درصد، پرزیدنت اوباما در سخنرانی خود متعهد به تغییر محرکهای مالی شد، و به ملت گفت: «در سراسر کشور خانوارها کمربندها را سفت میکنند و تصمیمات سختی میگیرند. دولت فدرال نیز باید همین کار را بکند.» در پی آن، دورهی خود آزاری و ریاضت آغاز شد.
بر حسب برآورد بانک مرکزی سانفرانسیسکو (FRBSF) بحران مالی سال 2008 و بهبودی بی رونقِ پس از آن حدود 7 درصد از تولید بالقوه اقتصاد آمریکا را طی سالهای 2008 تا 2018 کاهش داد. درواقع 7درصد از تولید کالاها و خدمات (و یا درآمد) که آمریکا در آن دهه میتوانست داشته باشد را از دست داده بودند. زیرا برای حفظ تولید بهاندازه کافی تلاش نشد و شاغلین در خانههای خود ماندند. با عدم اجرای سیاستی مناسب، روند بهبودی بطئی بود و تریلیونها دلار برای کامیابی اقتصادی از دست رفت. بر حسب گزارش FRBSF، هزینهی یک دهه رشد اقتصادی پایین برای هر زن و مرد و کودک آمریکایی، 70000 دلار بود.
چرا سیاست بهتری را اتخاذ نکردیم؟ شاید فکر کنید پاسخ این است که سیستم دو حزبی آمریکا آنقدر دو پاره شده که کنگره از تصمیم درست در مواجهه با یک مصیبت ملی که امنیت آمریکاییها و شرکتهای بزرگ را تهدید میکند نیز ناتوان است. مطمئناً حقیقتی در آن وجود دارد. در سال 2010، رهبر اکثریت سنا، میچ مک کانل آشکارا به خود میبالید که «تنها چیزی که میخواهیم به آن برسیم این است که دورهی ریاست جمهوری اوباما چهارساله باشد.» اما سیاستهای حزبی تنها مانع و سد راه نبود. سیاست هیجانی کسری بودجه، که توسط هر دو حزب برای چندین دهه پذیرفته شده بود، مانع بزرگتر به شمار میرفت.
کسریهای بزرگتر بهبودی را تسریع و اقتصاد را قویتر میکند، از میلیونها خانواده حفاظت و از تریلیونها دلار ضرر اقتصادی اجتناب میکند. اما هیچ کس با هیچ قدرت واقعی برای کسریهای بزرگتر مبارزه نمیکند. نه رئیس جمهور اوباما، نه مشاوران ارشدش، و نه حتی مترقیترین اعضای مجلس و سنا. چرا؟ آیا واقعاً همه باور داشتند که دولت بی پول شده؟ یا فقط از دلخوری و حساسیت رای دهندگانی مانند رانندهیی که برچسب عمو سام را برسپر مرسدس بنز خود نصب کرده بود هراس داشتند؟
اگر به خود کسری بودجه بهعنوان یک مشکل فکر کنیم، آنگاه نمیتوان مشکل کسری بودجه را حل کرد. در حال حاضر، حدود نیمی از آمریکاییها (48 درصد) معتقدند که کاهش کسری بودجه فدرال باید در اولویت اصلی رئیس جمهور و کنگره باشد. هدف این کتاب این است که نشان دهد کسری بودجه مهم نیست، هر چند دسترسی به متوازن کردن آن نیز آسان نخواهد بود. برای رسیدن به این هدف سعی میشود تا افسانهها و سوء تفاهمها که گفتمان عمومی را شکل داده بدقت واکاوی شود.
شش فصل اول این کتاب، طلسم افسانههای کسری بودجه که دست و پای ملت را بسته، باطل میکند. برای شروع، افسانهی اول را بررسی میکنیم که در آن بسیاری بر این باورند بودجهی دولت همانند بودجهی خانوار است. شاید هیچ افسانهای مخربتر از این ایده نباشد. در حقیقت هیچ شباهتی بین بودجهی دولت، خانوار و بنگاه وجود ندارد. دولت چیزی دارد که مابقی ندارند، منظور قدرت و انحصار چاپ و نشر پول است. دولت نیازی به دلار، قبل از خرج کردن ندارد. اما خانوار و بنگاه نیاز دارند. دولت با قبوض فزایندهای که توانایی پرداخت آنها را ندارد روبرو نیست، اما خانوار و بنگاه با این قبوض مواجه هستند. دولت هرگز ورشکست نخواهد شد. خانوار و بنگاه ممکن است. زمانی که دولتها تلاش میکنند مانند خانوار بودجه خود را مدیریت کنند، فرصت مهار و کنترل قدرت اقتدار پولی خود را برای بهبود رفاه اجتماعی از دست میدهند. نشان خواهیم داد که در تئوری پولی مدرن چگونه دولت به درآمد حاصل از مالیات و یا استقراض برای تأمین مالی خود وابسته نیست، و مهمترین محدودیت در مخارج دولت همان تورم است.
افسانهی دوم این است که گفته میشود کسری بودجه بخاطر مخارج بیش از حد دولت است. به راحتی میتوان به این نتیجه رسید، زیرا در زمان کسری، دولت بیش از درآمد مالیاتی خود خرج کرده. ولی این تحلیلِ اشتباه تنها یک روی سکه است. تئوری پولی مدرن نیمهی دیگر این سکه را با استفاده از منطق ساده حسابداری آشکار میسازد. فرض کنید دولت 100 دلار هزینه و فقط 90 دلار درآمد مالیاتی داشته که در این صورت 10 دلار کسری خواهد داشت. اما روی دیگر سکه این است که کسری بودجهی دولت برابر است با مازاد خانوار. زیرا کسری 10 دلار دولت همیشه با مازاد 10 دلار در بخش دیگر اقتصاد برابر است. مشکل اینجاست که سیاستگذار همواره با یک چشم بسته به تصویر نگاه میکند. آنها کسری بودجه را میبینند، اما مازاد متناظر با طرف مقابل را نمیبینند. و از آنجایی که بسیاری از مردم این مازاد را نادیده نمیگیرند در نهایت تلاش جهت متعادل کردن بودجه، حتی به قیمت برداشتن پول از جیب خود را نیز تحسین میکنند.
افسانهی سوم میگوید بار کسری بودجهی دولت بر دوش نسل بعدی سنگینی میکند، و به زعم سیاستمداران، کسری بودجه زندگی فرزندان و نوههای ما را تباه و نهایتاً با بدهی فلج کنندهای که فرزندان ما باید بازپرداخت کنند، آنها را زمین گیر میکند. رونالد ریگان یکی از این افراد بود. سناتور برنی سندرز نیز صحبتهای وی را تکرار کرده و میگوید من نگران بدهی هستم. این چیزی نیست که ما باید آن را به فرزندان و نوههای خود به ارث بگذاریم. این نکات علی رغم فصاحت و بلاغت، فاقد منطق اقتصادی است و شواهد تاریخی آن را نقض میکند. زیرا نسبت بدهی به تولید ناخالص داخلی (GDP)، بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم در بالاترین سطح خود یعنی 120 درصد رسید. ولی اکنون با ایجاد گروه متوسط در اقتصاد، میانهی درآمد واقعی خانوار افزایش یافته، و نسل بعد از جنگ از استاندارد زندگی به مراتب بهتر و بالاتر و بدون بار اضافی مالیاتی از رفاه بیشتری برخوردارند. واقعیت این است که بار مالی کسری بودجه دولت بر دوش نسلهای آینده حمل نمیشود. افزایش کسری بودجه نسلهای بعدی را فقیرتر، و کاهش کسری بودجه نیز آنها را ثروتمندتر نمیکند.
در چهارمین افسانه گفته میشود که کسری بودجه سرمایهگذاری خصوصی را از بین میبرد و در بلندمدت رشد اقتصادی را تضعیف میکند. این افسانه بر فرض معیوبی استوار است که دولت برای تأمین کسری بودجهی خود و دسترسی به پسانداز مردم باید با سایر وام گیرندگان رقابت کند. و لذا کسری بودجهی دولت بخشی از دلارهای سرمایهگذاری بخش خصوصی که موجب رفاه بلندمدت میشود را میبلعد. توضیح خواهیم داد که اینگونه نیست و کسری بودجهی دولت درواقع پسانداز و سرمایهگذاری بخش خصوصی را افزایش خواهد داد.
افسانهی پنجم این است که کسری بودجه، ایالات متحده را به خارجیها وابسته میکند. این افسانه مبین آن است که کشورهایی مانند چین و ژاپن که مقادیر زیادی از اوراق بدهی آمریکا را در اختیار دارند اهرم بزرگی بر علیه آمریکا خواهند داشت. خواهیم دید که این یک داستان تخیلی است و سیاستمداران خواستهیا ناخواسته بهعنوان بهانهای برای نادیده گرفتن تأمین مالی برنامههای اجتماعی خود آن را تبلیغ میکنند. واقعیت این است که منشاء این دلارها، چین و ژاپن نیست. آنها در آمریکا منتشر میشوند. آمریکاییها درواقع به میزانی که به چین دلار عرضه میکنند از آنها قرض نمیکنند و سپس به آنها اجازه میدهند آن دلارها را با یک دارایی مطمئن و سودآور مانند اوراق قرضهی خزانهداری ایالات متحده معامله کنند. مطلقاً هیچ مخاطره و یا زیانی وجود ندارد. اگر بخواهیم بدهی را بلافاصله با ضربه زدن یک کلید پرداخت خواهیم کرد.
و بلاخره در افسانهی ششم گفته میشود تأمیناجتماعی، مدیکر و مدیکید بهعنوان متهم فرضی اصلی، ما را به سمت یک بحران مالی بلندمدت سوق میدهند. به شما نشان میدهیم که چرا این طرز تفکر اشتباه است. دولت همیشه قادر است تعهدات آتی خود را برآورده سازد، زیرا هرگز پولش تمام نمیشود. به جای بحث و جدل بر سر هزینهی این برنامهها، قانون گذاران باید در مورد اینکه چه سیاستهایی بیشترین شانس را برای برآوردن نیازهای جامعه دارد را مورد بررسی قرار دهند. پول همیشه وجود دارد. سوال این است، که با پول چه باید خرید؟ تغییر در آمار نفوس و تأثیرات آب و هوا چالشهای واقعی هستند که بر منابع قابل دسترس فشار وارد میکنند. ما باید مطمئن شویم که هر کاری که میتوانیم برای مدیریت منابع واقعی و توسعه روشهای تولید پایدار انجام دهیم. اما وقتی نوبت به پرداخت مزایای آن میرسد، همیشه میتوان به تعهدات خود به بازنشستگان فعلی و به نسلهایی که به دنبال آنها خواهند آمد عمل کنیم.
پس از بررسی کامل تفکر معیوب این شش افسانه و مقابله با آنها از طریق شواهدی متقن، کسریهایی را بررسی خواهیم کرد که اهمیت دارند. بحرآنهای واقعی که ما با آنها مواجه هستیم هیچ ربطی به کسری بودجهی دولت ندارد. بحران یعنی اینکه در آمریکا 21 درصد از کل کودکان در فقر زندگی میکنند. این واقعیت که درجه بندی زیرساختهای آمریکا D+ است یعنی بحران. این واقعیت که امروزه نابرابری در بالاترین سطح از دوران طلایی آمریکا قرار دارد یک بحران است. این واقعیت که دستمزد واقعی کارگران معمولی آمریکایی از دهه 1970 تا کنون افزایش نیافتهیک بحران است. این واقعیت که چهل و چهار میلیون آمریکایی با 1.7 تریلیون دلار بدهی وام دانشجویی درگیر هستند یک بحران است. و این واقعیت که ما تغییرات اقلیمی را تشدید میکنیم، و از نابودی حیات در این سیاره زیبا جلوگیری نمیکنیم شاید بزرگترین بحران باشد. اینها بحرانهای واقعی هستند. کسری بودجهیک بحران نیست.
گناه و جرم لایحه مالیاتی که در سال 2017 توسط رئیس جمهور ترامپ امضا شد، این نیست که کسری بودجه را افزایش داد بلکه این است که از کسری بودجه برای کمک به کسانی استفاده کرد که کمترین نیازی به آن داشتند. این سیاست نابرابری را گسترش، و قدرت اقتصادی و سیاسی افراد خاصی را در جامعه افزایش داد. در تئوری پولی مدرن بهبودی اقتصاد منوط به افزایش درآمد برای پرداخت هزینهها نیست. ما میتوانیم، و باید از ثروتمندان مالیات بگیریم. اما نه به این خاطر که استطاعت انجام هر کاری را بدون قشر مرفه نداریم، بلکه برای توزیع مجدد ثروت و درآمد و حفظ سلامت دموکراسی باید از میلیاردرها مالیات بگیریم. برای این کار لازم نیست قلکهای ثروتمندان را باز و فقر را ریشهکن کنیم، و دستمزد مناسب و ضمانت شغلی فدرال را تضمین کنیم. ابزار مورد نیاز در دسترس است. وابستگی دولت به افرادی که ثروت افسانهای دارند، پیغام غلط را مخابره میکند و باعث میشود ثروت مندان برای موضوع ما حیاتیتر از آنچه که هستند به نظر رسند. یعنی نه اینکه کسری بودجه مهم نیست، و بی ملاحظه صرفاً خرج کنیم و، خرج کنیم و، خرج کنیم. چارچوب اقتصادی که من از آن حمایت میکنم پاسخگویی مالی بیشتر و نه کمتر دولت فدرال است. ما باید بودجه بندی خود را باز تعریف کنیم. تصورات نادرست در خصوص کسری بودجه ما را با مشکل اتلاف و پتانسیلهای استفاده نشده در اقتصاد مواجه میکند.
تئوری پولی مدرن به ما قدرت تصور سیاست جدید و اقتصاد جدید را میدهد. وضعیت موجود را از منظر سیاسی و اقتصادی به چالش میکشد، و به همین دلیل است که توجه زیاد سیاست گذاران، دانشگاهیان، بانکهای مرکزی، وزرای اقتصاد و دارایی، فعالان و مردم عادی را در اطراف جهان به خود جلب کرده است. لنز تئوری پولی مدرن این امکان را فراهم میسازد تا جامعهی متفاوتی را مشاهده کنیم که در آن برای تندرستی، مراقبهای بهداشتی، آموزش، و بهبودی زیرساختها سرمایهگذاری میشود. برخلاف روایت کمیابی، تئوری پولی مدرن، فرصت را ترویج میکند. با غلبه بر افسانهها و پذیرفتن اینکه کسری بودجه برای اقتصاد خوب است، میتوان سیاستهای مالی را به گونهای اتخاذ کرد که نیازهای انسانی و منافع عمومی را در اولویت قرار دهد. ما چیزی جز محدودیتهای بر خود تحمیل شده را برای از دست دادن نداریم.
ایالات متحده هنگامی که در بدترین شرایط رکود بزرگ قرار داشت، تأمیناجتماعی، حداقل دستمزد، برق رسانی جوامع روستایی، ارائهی وامهای مسکن فدرال، و تأمین بودجهی برنامههای شغلی عظیمی را مدیریت میکرد. در زمان انتشار این کتاب، ویروس کووید-19 با تمام قدرت منتشر شد، و به ما تصویر واضح و روشنی از قدرت تفکر تئوری پولی مدرن در دنیای واقعی را ارائه کرد. تمام صنایع تعطیل شد. فرصتهای شغلی یکی پس از دیگری از دست رفت، و پتانسیل فروپاشی اقتصادی با نرخ بیکاری بالا که آخرین بار در دورهی رکود بزرگ مشاهده شده بود فراهم شد. کنگره از قبل دولت را متعهد کرده بود تا بیش از یک تریلیون دلار برای مبارزه با بیماری فراگیر کووید و بحران اقتصادی اختصاص دهد.
کسری بودجهی فدرال که انتظار میرفت قبل از همهگیری ویروس کووید به بیش از 1 تریلیون دلار برسد بهیک تهدید تبدیل شد و احتمالاً در ماههای بعد با سرعت سرسام آوری مثل موشک به بیش از 3 تریلیون دلار خواهد رسید. اگر از تاریخ درس بگیریم، دل نگرانی و اضطراب و تشویش از افزایش کسری بودجه، منجر به تقلا و فشار بر کاهش کسری بودجهی خواهد شد که فاجعهای جبران ناپذیر و نابخشودنی است. در حال حاضر، و در ماههای آینده، مسئولانهترین راه مالی برای مدیریت بحران اقتصادی، مخارج هدفمند دولت و به تبع آن کسری بودجهی بالاتر است.
سال 2021 میلادی با تشدید اضطراب و نااطمینانی از امکان مهار ویروس، کشف واکسن و واکسیناسیون همگانی سال فوق العاده سختی بود. بسیاری از ما مشکلات اجتماعی و اقتصادی را تجربه کردیم. نگران از وضعیت مالی کشور بودیم. اما امروز دل نگرانی کافی است. لحظههای خوب فرا رسیده تا برخی دروس مهم تئوری پولی مدرن در خصوص اینکه پول از کجا میآید و چرا فقط و فقط دولت فدرال میتواند گام بردارد و اقتصاد را نجات دهد بیاموزیم.